|
کریستف کلمب
|
در مورد زادگاه واقعی کلمب روایتهای مختلفی مطرح شده و درباره سالهای نخست زندگانی او اطلاعات اندکی موجود است. اکثر تاریخ نگاران وی را اهل جنُوا در ایتالیا میدانند اما برخی نیز او را اسپانیایی دانستهاند. به گمان بعضی کلمب که بیشتر مایل بوده او را اسپانیایی بدانند خود عمدا ًاین اطلاعات را پنهان میکرده تا آنجا که حتی برای مکاتبه با ایتالیاییها زبان کاستیلی را به کار میبرده است.
والری فلینت در مقاله کریستف کلمب در دانشنامه بریتانیکا نقل میکند که امروزه اکثریت قریب به اتفاق پژوهشوران با رجوع به وصیت نامه او (به سال ۱۴۹۸) و اسناد بایگانی شده در جِنُوا و ساوونا، معتقدند که او در جنوا در یک خانواده مسیحی به دنیا آمد. با اینحال برخی هم مدعی هستند که او از گروندگان به یهودیت بوده و در اسپانیا، پرتقال یا مکانهای دیگری غیر از جنوا زاده شده است.
شماری از تاریخنگاران باسک او را یک باسکی میدانند. بعضی دیگر حدس میزنند که وی یک کونوِرسو (یهودی اسپانیایی مسیحی شده) بوده و برای رسیدن به اهداف خود تبارش را مخفی میکرده است. برخی مدعیاند که او اهل جزیرهٔ کورس (در آن زمان تحت سلطهٔ امپراتوری جنوا) بوده و بعلت شهرت بد اهالی این جزیره صلاح خود را در کتمان پیشینهاش میدیده و بالاخره کسانی هم بر این باور هستند که وی اصلاً ً کاتالونیایی، یونانی یا پرتغالی بوده است.
همچنین در میان اقلیتی که وی را یهودی میدانند از جمله «دیوید مکس ایچهورن» (David Max Eichhorn)، نویسنده یهودی در این باره میگوید: نام حقیقی او کلمبوس نیست و همچنین یک ایتالیایی متولد جنوا نبوده است، بلکه نام حقیقی او جونکولون (Joncolon) بوده که در نزدیکیهای شهر پانته ودرا (Pantevedra) در اسپانیا به دنیا آمده بود. ایچبورن معتقد است که او در واقع یک یهودی اسپانیایی بوده است.
کریستف کلمب در روزی بین ۲۶ اوت تا ۳۱ اکتبر سال ۱۴۵۱ زاده شد. پدرش دومنیکو کلمبو تاجر پشم و مادرش سوزانا فونتاناروسا دختر یک بازرگان پشم بود. کلمب سه برادر کوچکتر به نامهای بارتولومئو، جیووانی په لگرینو و جیاکامو و خواهری به نام بیانچینِتا داشت. در سال ۱۴۷۰ میلادی خانوادهاش برای کار به ساوانو کوچ کردند جایی که کریستف و برادرش بارتولومئو توانستند در کنار پیشه خانوادگی کارتوگرافی (نقشهکشی) را نیز بیاموزند. کلمب تحصیلات رسمی نداشت و تا حدود بیست و چهار سالگی خواندن و نوشتن نمیدانست اما چون آرزو داشت که ناخدای کشتی شود در این دوره و بعد از آن کوشید تا با مطالعهٔ فراوان نزد خود این کمبود علمی را جبران کند.
در سال۱۴۷۴ میلادی کلمب در شمار کارکنان کشتی گروه «سرمایهداران اسپنولا» که از مشتریان جنوایی پدرش بودند درآمد. پس از آن حدود یک سال روی یک کشتیدر حوالی آبهای جزیرهٔ خیوس (واقع در دریای اژه) خدمت کرد . پس از دیداری کوتاه از خانه ، کلمب دوباره رهسپار خیوس شد و یک سال دیگر را نیز در آنجا بسر برد .
در ۱۴۷۶ همراهی با یک هیأت بازرگانی این فرصت را نصیب کلمب کرد تا برای نخستین بار به اقیانوس اطلس سفر کند ولی در حوالی خلیج سنت وینسنت دزدان دریایی فرانسوی به ناوگان حملهور شدند و آن را به آتش کشیدند و کلمب که جان سالم بدر برده بود، به ناچار شش مایل شنا کرد تا خود را به ساحل برساند.
در ۱۴۷۷ کلمب مقیم پرتغال شد که در آن زمان قطب بازرگانی دریایی اروپا بود و کشتیهای زیادی از آنجا به مقصد انگلستان، ایرلند، ایسلند ، جزیرهٔ مادئیرا، مجمعالجزایر آزور و آفریقا عازم میشدند. کریستف و بارتولومئو کار خود را در لیسبون (پایتخت پرتقال) با نقشهکشی آغاز کردند. پس از مدت کلمب به عنوان تاجر ملوان به یک ناوگان پرتغالی پیوست و طی دو سال برای خرید شکر به مادئیرا و از طریق ایرلند به ایسلند سفر کرد. او پس از سفری به سواحل غرب آفریقا به مقام نمایندگی تجاری پرتغال در کرانهٔ گینه منصوب شد. (۱۴۸۵ - ۱۴۸۲).
عواملی چون میسیونری یا گسترش مسیحیت، قدرت کاستیل و آراگون، بیم از خطر کشور پرتغال، اشتیاق به یافتن طلا، ماجراجویی و امید به فتح سرزمینهای جدید و نیاز اروپا به تهیه ادویه و گیاهان معطر و دارویی، همگی انگیزه نخستین سفر کلمب به هند شدند.
در عصر کلمب، اروپاییان برای سفر به هند (منظور از هند آسیای جنوبی و شرقی بود) راهی نداشتند جز حرکت به سمت جنوب، دور زدن قارهٔ آفریقا از کنار دماغهٔ امید نیک و رفتن به طرف شرق در طول اقیانوس هند. در دههٔ ۱۴۸۰ میلادی، کلمب نیز خیال سفر به هند را در سر داشت ولی نه از طریق معمول. او میخواست با حرکت مستقیم از اروپا به سوی غرب و عبور از دریای محیط (اقیانوس اطلس) به آسیا برسد.از نظر دیگران نقشهٔ جسورانهٔ کلمب نپذیرفتنی و بی فایده بود و او ناچار شد برای یافتن پشتیبانانی در میان قدرتمندان و افراد صاحب نفوذ کوشش زیادی به کار برد. برخی معتقدند که علت این استقبال سرد، اعتقاد اروپاییها به تخت بودن کرهٔ زمین بود.
|
کلمب در آغاز در سال ۱۴۸۵ میلادی طرح خود را به دربار پرتغال ارائه داد و پیشنهاد کرد که تحت پرچم این کشور در جزایر هند به اکتشاف بپردازد اما کارشناسان پادشاه پس از بررسی به این نتیجه رسیدند که خط سیر سفر بسیار طولانیتر از آن چیزی است که کلمب ادعا میکند (امروز میدانیم که مسافت واقعی حتی از برآورد پرتغالیها نیز درازتر بود) و درخواست او پذیرفته نشد. احتمالاً طمع زیاد و توقعات مالی نامعقول کلمب هم در رد تقاضایش بیتأثیر نبود.
او که از مقامات لیسبون نومید شده بود به اسپانیا رقیب سیاسی پرتغال پناه برد تا از حاکمان آن سرزمین کمک بخواهد. در ۱۴۸۵ میلادی بخش اعظم اسپانیای امروزی زیر سلطهٔ فردیناند شاه آراگون و ایزابلا ملکهٔ کاستیل بود که پس از ازدواج با یکدیگر بطور مشترک بر قلمروی بزرگ حکومت میکردند. کلمب در مجموع توانست نقشهاش را به متخصصان دربار اسپانیا بقبولاند اما هفت سال (تا ۱۴۹۲ میلادی) طول کشید تا با شاه و ملکه به توافق نهایی برسد. در نهایت قرار بر این شد که نیمی از بودجهٔ سفر را سرمایهداران ایتالیایی بگذارند و نیم دیگر از سوی دولت اسپانیا فراهم شود. نبردهای سخت با مسلمانان و تصرف گرانادا خزانه سلطنتی را تهی کرده بود و پرداخت همین سهم پنجاه درصدی هم برای دولت آسان نبود. پیش از آغاز سفر شاه و ملکه کلمب را به مقام دریاسالاری گماردند و سخاوتمندانه حق موروثی حکومت بر تمام سرزمینهای کشف شده در آن سوی اقیانوس را به وی بخشیدند. احتمالاً آن دو گمان میکردند که کلمب هرگز از سفر باز نخواهد گشت.
پس از تحویل گرفتن سه کشتی با ملزومات کامل از دولت، نوبت به کار دشوار گردآوردن خدمه رسید. بیشتر ملوانان از رفتن به چنین مأموریت «جنونآمیزی» وحشت داشتند. اگر نفوذ سیاسی ملکه و وعدههای رنگارنگ کلمب نبود شاید هیچکس حاضر با همراهی با وی در این سفر نمیشد.
سرانجام در غروب سوم اوت سال ۱۴۹۲ میلادی سه کشتی سانتاماریا، نینیا و پینتا همراه با نود نفر خدمه به فرماندهی کلمب از بندر پالوس به راه افتادند و پس از توقفی کوتاه در جزایر قناری (آفریقا) رهسپار دل اقیانوس شدند.
|
|
|
|
در آغاز اوضاع خوب بود و ملوانان کاملاً از کلمب فرمان میبردند ولی پس از چند روز که ساحل در زیر خط افق ناپدید شد، بتدریج دچار ترس و وحشت شدند. تا آن زمان تمام کشتیهایی که در اقیانوس اطلس سفر میکردند یکی از دو مسیر شمالی یا جنوبی را در پیش میگرفتند و همواره کرانههای اروپا یا آفریقا در نزدیکیشان بود. اما اکنون آنها درحال رفتن به بخشهای ناشناخته مرکزی بودند؛ جایی که به عقیدهٔ عوام پر از هیولاهای هولناک بود و طوفانهای شدید راه کشتیها را میبست .
مسافرت پنج هفته به طول انجامید . در این مدت ملوانان وحشتزده بارها بر فرماندهشان شوریدند و حتی خواستند او را سربه نیست کنند و کشتیها را به اسپانیا بازگردانند . اما هر بار کلمب با وعده یا تهدید آرامش را برقرار میساخت.
|
در بیستم سپتامبر با مشاهدهٔ دستهای پرنده که از شرق میآمدند این امید در ایشان قوت گرفت که خشکی در آن حوالی است. بالاخره در یازده اکتبر دیدهبانان وجود یک خشکی را در روبرو اعلام کردند؛ فردای آن روز، ۱۲ اکتبر ۱۴۹۲ میلادی کلمب و یارانش پس از ۳۵ روز سفر سخت، پا بر جزیرهای زیبا و سرسبز از مجمعالجزایر باهاما (آمریکای مرکزی) گذاشتند.
رفتار بومیان آمریکایی با تازهواردان دوستانه و صلحجویانه بود. کلمب در نامهای به فردیناند و ایزابلا دربارهٔ ساکنان جزیره مینویسد:
«اگر اعلیحضرتین دستور فرمایند، میتوانم تمام آنها را به کاستیل گسیل دارم یا در همین جزیره به اسارت گیرم. پنجاه مرد کافیست تا کل این مردم را تحت انقیاد در آورید و به انجام دادن هر کاری وادار سازید.»
او ادامه میدهد:
«این مردم دین ندارند و حتی بت نمیپرستند. بسیار نجیبند و نمیدانند بدی چیست. هیچ نوع سلاحی ندارند؛ نه یکدیگر را میکشند و نه از هم سرقت میکنند.»
پس از ارتباطات دوستانهٔ آغازین میان بومیان و غربیها، کلمب به این باور رسیده بود که گسترش دین مسیح در میان این جماعت نه با توسل به زور که با محبت ممکن خواهد بود.
کلمب در این سفر اول کرانههای شمال شرقی کوبا و هیسپانیولا (جزیرهٔ هائیتی امروزی) را نیز کاوش کرد. اما در شب میلاد مسیح به هنگام گشتزنی، سانتاماریا، کشتی اصلی فرماندهی در کرانه هیسپانیولا به گل نشست و ناگزیر به حال خود رها شد. به این ترتیب ناوگان کلمب به یک کشتی محدود گردید . (کشتی پینتا کمی بعد از کشف کوبا شورش کرده و گریخته بود.) کلمب که از مدتی قبل در حال برنامهریزی برای بازگشت به اروپا بود دیگر برای بردن تمام افرادش جای کافی نداشت. از این رو پس از کسب اجازه از گواکاناگاری رئیس بزرگ بومیان، قرارگاهی در هیسپانیولا برپا کرد و سی وپنج نفر از ملوانان داوطلب را آنجا گذاشت که تا زمان بازگشت دوبارهٔ کلمب به کشاورزی بپردازند.
در ۴ ژانویه ۱۴۹۳ میلادی مسافران کشتی نینیا راه میهن خود را در پیش گرفتند و پس از تحمل مشقات بسیار و دست و پنجه نرم کردن با بادهای ناشناخته و طوفانهای سخت اقیانوس به اروپا رسیدند. اما کلمب برخلاف میلش نتوانست مستقیما ً در کاستیل پیاده شود و چند ماهی را نزد پرتغالیها دشمن دیرین اسپانیا در بازداشت به سر برد. در این مدت کوتاه اخبار اکتشافات او در سراسر اروپا پیچید بطوریکه وقتی در ۱۵ مارس بالاخره کلمب در میان استقبال پرشور مردم به اسپانیا وارد شد سفرنامهاش به چاپ سوم رسیده بود. او بلافاصله با طلاهای غنیمتی و چند بومی اسیر به دربار رفت و فردیناند و ایزابلا به گرمی پذیرای او شدند. در این مجلس علاوه بر طلا، کلمب چهار تحفهٔ تا آن زمان ناشناختهٔ دیگر از«دنیای نو» را تقدیم شاه و ملکه کرد؛ گیاه تنباکو، میوهٔ آناناس، بوقلمون و وسیلهٔ محبوب ملوانان یعنی ننو.
در ۲۴ سپتامبر ۱۴۹۳ میلادی، کلمب با ناوگانی از هفده کشتی مجهز با همراهی یک گروه ۱۲۰۰ نفری جهت استعمار و سرکوب بومیان، عازم آمریکا شد. او این بار نسبت به سفر اول مسیر جنوبیتری را برگزید و پس از ۲۶ روز به جزیرهٔ بزرگ دومینیکا (آمریکای مرکزی) رسید سپس راه شمال را در پیش گرفت و به ترتیب جزایر آنتیل کوچک - شامل گوادلوپ، مونتسرات، آنتیگوا و نویس (Navis)- و جزایر ویرجین و پورتوریکو را کشف و همه را جزئی از قلمرو اسپانیا اعلام کرد؛ سپس به هیسپانیولا رفت و به جستجوی یاران پیشین برآمد اما مهاجرنشین را خالی از سکنه یافت؛ اروپاییان ساکن جزیره همه در جنگ با بومیان کشته شده بودند. وی در مدت اقامت کوتاهش یک قلعهٔ کوچک در داخل و یک شهرک در کرانههای شمالی جزیره بنا نهاد.
کلمب در ادامهٔ مأموریت اکتشافی، بیشتر کرانههای جنوبی کوبا را از شرق تا غرب پیمود اما پیش از رسیدن به انتهای آن به این پندار که به جای جزیره با شبهجزیرهای روبروست، تغییر مسیر داد و جامائیکا را کشف کرد.
کلمب پس از سپردن امور به دست برادرانش در ۱۰ مارس ۱۴۹۶ میلادی هیسپانیولا را به مقصد اروپا ترک کرد. سفر دوم او هم به پایان رسید.
در سال ۱۴۹۸ میلادی کلمب برای سومین بار به آمریکا رفت. او در این سفر پیش از رسیدن به هیسپانیولا جزیرهٔ ترینیداد را کشف کرد(۳۱ ژانویه) و بخشهایی از ریزشگاه رودخانهٔ اورینوکو در خاک اصلی آمریکای جنوبی را پویید (اول اوت).
|
اوضاع در مهاجرنشین اسپانیایی ناآرام بود. مهاجرانی که وعدههای کلمب را شنیده و به طمع ثروتهای بیپایان دنیای نو راهی آمریکا شده بودند، اینک ناخشنود از وضعیت خود، برکناری وی را میخواستند. کلمب که درگیر سرکوب بومیان بود برای مقابله با این فتنهٔ جدید از خود شدت عمل نشان داد و چند تن از افرادش را به جرم نافرمانی اعدام کرد. شماری از ناراضیان پس از بازگشت به وطن، از کلمب به دربار اسپانیا شکایت بردند و او را به سوء مدیریت و بیکفایتی متهم کردند. شاه و ملکه یک بازرس سلطنتی به نام فرانسیسکو دِ بوبادیلا را مأمور رسیدگی به این شکایات کردند. او نیز پس از ورود به آمریکا (۱۵۰۰ میلادی) بیدرنگ کلمب و برادرانش را از مناصبشان خلع و همه را تحت الحفظ به اسپانیا فرستاد. هرچند کلمب پس از مدت کوتاهی آزادیش را به دست آورد ولی مقام فرمانداری دیگر به او داده نشد.
|
|
در ۹ مه ۱۵۰۲ میلادی کلمب برای چهارمین و آخرین بار به آمریکا رفت با این هدف جسورانه که برای نخستین بار کرهٔ زمین را دور بزند . او و پسر کوچکترش فردیناند برای یافتن راه عبوری به سوی غرب سراسر کرانههای آمریکای مرکزی را از بلیز تا پاناما جستجو کردند ولی حادثهٔ تصادف با یک کشتی بازرگانی بومی آنان را از ادامهٔ سفر بازداشت . تا رسیدن نیروی کمکی از هیسپانیولا، کلمب به ناچار یک سال را در جامائیکا به سر برد و سرانجام در ۷ نوامبر ۱۵۰۴ میلادی توانست به اسپانیا بازگردد.
در سالهای آخر عمر کلمب طبق توافقات اولیه با دربار خواستار دریافت ده درصد کل سودهای بدستآمده از سرزمینهای جدید شد ولی دولت به این بهانه که وی دیگر به عنوان فرماندار انجام وظیفه نمیکند، قراردادهای پیشین را معتبر ندانست و درخواستهایش را رد کرد.
کریستف کلمب در ۲۰ مه ۱۵۰۶ میلادی در اسپانیا درگذشت . آرامگاه او در کلیسای جامع سویل یا به روایتی در کلیسای جامع سانتا دومینگو است.
|
|
«نقشه کلمب» که در حدود سال ۱۴۹۰ در کارگاه بارتولومئو و کریستف کلمب در شهر لیسبون ساخته شد
|
|
رفتار کلمب در برابر بومیان آمریکا
چگونگی رفتار با بومیان آمریکا یکی از موارد اختلاف نظر میان کلمب و هیأت حاکمهٔ اسپانیا بود. ایزابلا و فردیناند این قوم را اعضای آیندهٔ جامعه مسیحیت میدانستند و خواستار برقراری روابط دوستانه با آنان بودند؛ در حالیکه به عقیدهٔ کلمب برای بهرهبرداری از منابع سرزمینهای تازه لازم بود بومیان به بردگی گرفته شوند.
یکبار در میانهٔ سفر دوم، او طی نامهای به دربار پیشنهاد دستگیری تعدادی از بومیان یاغی – خصوصاً کاریبها- را مطرح کرد. سپس بدون توجه به مخالفت مقامات، در فوریه ۱۴۹۵ میلادی حدود ۱۶۰۰ بومی آراواک را بهعنوان برده به اسارت گرفت و ۵۵۰ نفرشان را نیز به اسپانیا فرستاد. دویست تن از بردگان در طول راه مردند و نیمی از بقیه نیز وقتی به مقصد رسیدند بیمار بودند. به این ترتیب کلمب اولین کسی بود که به تجارت بردگان پرداخت.
کلمب از همان آغاز، یافتن طلا را اصلیترین هدف سفر خود قرار داده بود و برای رسیدن به مطلوبش از اِعمال روشهای افراطی و غیرانسانی هم ابایی نداشت. در یکی از مناطق هائیتی (هیسپانیولا) او تمام بومیان بالای چهل سال را مجبور کرد که هر یک مقدار مشخصی طلا برای او پیدا کنند؛ مجازات کسانی که در موعد مقرر سهم خود را تحویل نمیدادند قطع دست بود.
او در هائیتی نوعی نظام تولیتی برقرار کرده بود که به موجب آن در ازای مسیحی کردن اهالی بومی، حق استفاده از نیروی کار آنان منحصرأ در اختیار اسپانیاییها قرار میگرفت. به این ترتیب برده سازی و برده داری صورت قانونی یافت. در مناطق زیر سلطهٔ اسپانیا بومیان بسیاری بر اثر کار شدید، بیماری و سؤتغذیه مردند. سیاستهای اقتصادی کلمب و جانشینانش آنچنان زیانبار بود که باعث شد جمعیت بومیان تاینو جزیرهٔ هائیتی ازهشت میلیون نفر در ۱۴۹۳ میلادی به تنها ۲۰۰ نفر در ۱۵۴۲ میلادی کاهش یابد.
|
جیمز کوک
جیمز کوک James Cook در 27 اکتبر سال 1728 میلادی در مارتون، کلیولند نزدیک شهرک میدلزبورو از توابع یورکشایر از والدینی به نام های جیمز و گریس متولد شد او کودکی خود را همراه با خانواده اش در گریت آیتون گذراند. او که از نوجوانی شیفتهٔ دریانوردی بود نقشهبرداری را نزد خود آموخت؛ سپس به ویتبی رفت و در کشتیهای حمل زغال سنگ آنجا مشغول به کار شد. در میانهٔ جنگهای هفت ساله، کوک در نیروی دریایی سلطنتی خدمت میکرد و در محاصرهٔ شهر کبک در ۱۷۵۹ میلادی شرکت داشت. مقامات ارتش با مشاهدهٔ استعداد وی در مساحی، مسؤولیت نقشهبرداری از بیشتر ورودیهای رودخانهٔ سینت لارنس را در خلال جنگ به او سپردند. مهارتهای کوک بار دیگر در نقشهبرداری از سواحل نیوفوندلند در دههٔ ۱۷۶۰ میلادی به کار آمد و مورد توجه انجمن سلطنتی قرار گرفت.
سه سفر اکتشافی کاپیتان کوک به قسمتهائی از اقیانوس آرام که در آن دوران برای اروپا ناشناخته بود و کشف تعداد بیشماری از جزایر این منطقه و نقشهبرداری از آنان شهرتی جهانی برایش بههمراه داشت و نام او را به عنوان یکی از بزرگترین کاشفان جهان جاودانه کرد. دانشگاه جیمز کوک به افتخار وی درتانزویل استرالیا تاسیس شده است.
سفر اول (۱۷۷۱ میلادی-۱۷۶۸ میلادی)
رصد سیارهٔ زهره
در سال ۱۷۶۶ میلادی، انجمن سلطنتی به کوک مأموریت داد تا برای رصد و ثبت کردن عبور سیاره زهره از جلوی خورشید عازم اقیانوس آرام شود. وی کشتی ایندیوور(Endeavour) را برای این سفر برگزید. هیئت اکتشافی ۹۴ نفره به فرماندهی کوک در ۲۶ اوت ۱۷۶۸ میلادی بندر پلیموت را ترک کردند و در ۱۳ آوریل ۱۷۶۹ میلادی در جزیرهٔ تاهیتی پیاده شدند. به دستور کوک دژی کوچک و یک رصدخانه در محل ساخته شد و در سوم ژوئن عملیات رصد عبور سیارهٔ زهره از جلوی خورشید با موفقیت به انجام رسید؛ هر چند به علت نبود ابزار پیشرفتهٔ علمی اندازهگیری دقیق این پدیده ممکن نگردید
پویش استرالیا و زلاند نو
ابل تاسمان، دریانورد هلندی نخستین اروپاییای بود که موفق به کشف بخشهایی از سواحل استرالیا و زلاند نو شد (۱۶۴۲ میلادی)؛ ولی استعمارگران هلندی – که تاسمان برای آنها کار میکرد- خبر اکتشافات وی را منتشر نکردند.
در قرن هجدهم هنوز بیشتر اروپاییان از وجود قارهٔ استرالیا بیاطلاع بودند و تنها گزارشهای پراکندهای به آنان رسیده بود حاکی از این که در نیمکره جنوبی قارهای بزرگ قرار دارد به نام Terra Australis (سرزمین جنوبی). انجمن سلطنتی و بویژه یکی از اعضای آن الکساندر دالریمپل به وجود این سرزمین افسانهای سخت باور داشتند و محرمانه به کوک دستور داده بودند که پس از پایان عملیات رصد سیارهٔ زهره، به سمت جنوب ادامهٔ مسیر دهد و به جستجوی قارهٔ مذکور بپردازد.
کوک یکی از اهالی تاهیتی به نام توپایا را که با آبهای اقیانوس آرام آشنایی کامل داشت، به عنوان راهنما به کار گرفت. آنها با کمک وی به زلاند نو رسیدند و کوک برای اولین بار از تمام خطوط ساحلی جزایر زلاند نو نقشه برداشت. در نقشهٔ او فقط چند اشتباه جزئی به چشم میخورد. (مثلاً ً شبهجزیره بنکس به جای جزیره گرفته شده و جزیره استوارت قسمتی از جزیره جنوبی به حساب آمده است.) وی همچنین تنگه کوک را کشف کرد که جداکنندهٔ جزیره شمالی و جزیره جنوبی زلاند نو است و یک قرن پیشتر از چشم تاسمان دور مانده بود.
کوک سپس به سمت غرب راند تا به استرالیا رسید و کرانههای شرقی آن را کاوش کرد. کاشفان در ساحل خلیج کوچکی پا به خشکی گذاشتند و برای نخستین بار فرصتی یافتند تا نظری به گیاهان و جانوران استرالیا بیاندازند و با بومیان ملاقات کنند. این محل که نخستین مستعمرهنشین بریتانیا در استرالیا شد، پوشش گیاهی بسیار متنوعی داشت؛ از این رو کوک آن را خلیج گیاهشناسی نامید.
کوک پس از ترک خلیج مسیر خود را در امتداد ساحل به سوی شمال ادامه داد. یک اتفاق در هنگام سفر سبب شد تا کوک صخرههای مرجانی بزرگ استرالیا راهم کشف کند؛ در ۱۱ ژوئن ۱۷۷۰ میلادی کشتی او به یکی از این صخرههای زیرآبی برخورد و «به گِل نشست». ایندیوور از این تصادم آسیب فراوان دید و ناگزیر به دهانهای رودخانهای (که اکنون ایندیوور نامیده میشود) در شمال شرقی استرالیا هدایت گردید. تعمیر کشتی حدود هفت هفته به طول انجامید. هیئت اکتشافی این فرصت را برای بررسی وضعیت زندگی سکنهٔ محلی و گیاهان و جانوران غنیمت دانستند. چنانکه جوزف بنکس و دانیل سولاندر در مدت توقف در خشکی مجموعهٔ بزرگی از نمونه گیاهان آن نواحی را جمعآوری کردند. کانگوروی خاکستری هم احتمالاً ً در همین زمان شناسایی و نام آن از زبان محلی بومیان (Guugu-Yimidhirr) به زبان انگلیسی وارد گردید.
پس از آماده شدن کشتی کوک راه بازگشت را در پیش گرفت و پس از عبور از تنگه تورس میان استرالیا و گینه نو، پیمودن مسیر غربی و دور زدن دماغه امید نیک، پس از دو سال و یازده ماه به بریتانیا مراجعت کرد.
یادداشتهای کوک بلافاصله پس از رسیدنش منتشر شد و اگرچه در محافل علمی او را همچون یک قهرمان بزرگ داشتند، در میان عامهٔ مردم جوزف بنکس گیاهشناس اشرافزاده مقبولیت بیشتری یافت. وی حتی درصدد بود تا فرماندهی دومین سفر اکتشافی کوک را بدست آورد ولی پیش از شروع سفر منصرف شد و خود را کنار کشید.
سفر دوم
مدارک و اطلاعات به دست آمده از سفر اول برای بعضی اعضای انجمن پادشاهی بریتانیا، از جمله الکساندر دالریمپل قانعکننده نبود. دالریمپل پیوسته میگفت که کوک به هدف اصلی مسافرت که همانا یافتن قارهٔ جنوبی باشد دست نیافته است. وی حاضر نبود استرالیا را به عنوان ترا آسترالیس افسانهای بپذیرد و هنوز باور داشت به این که جایی در جنوب اقیانوس آرام قارهای بسیار پهناور و کشفنشده وجود دارد.
کوک که خود نیز مایل به حل معمای قارهٔ جنوبی بود، پیشنهاد جستجویی مجدد را به انجمن ارائه داد که پذیرفته شد. این بار او برای سفر خود دو کشتی فراهم کرد؛ رزولوشن به فرماندهی خودش و ادونچر به فرماندهی توبیاس فورنو. ناوگان کوک در ۱۳ ژوئیه ۱۷۷۲ میلادی از بندر پلیموت به راه افتاد، در ۳۰ اکتبر به دماغه هورن رسید و از آنجا مسیر جنوب شرقی را به سوی مناطق قطبی در پیش گرفت. با گذشتن از ۷۱ درجه و ۱۰ دقیقه عرض جنوبی در ۱۷ ژانویه ۱۷۷۳ میلادی، کوک و افرادش نخستین اروپاییانی شدند که مدار جنوبگان را پشت سر گذاشتند.
در ۸ فوریه دو ناخدا در مه منطقهٔ قطب یکدیگر را گم کردند. فورنو، کشتیاش را به زلاند نو برد و بعد از آنکه در جنگ با مائوریها تعدادی از افراد خود را از دست داد، بیدرنگ به بریتانیا بازگشت.
کوک همچنان به پوییدن دریای جنوبگان ادامه داد. حرکت کشتی به علت وجود یخکوههای عظیم بر سر راه با کندی بسیار صورت میگرفت. سرانجام پس از دو ماه، رزولوشن که برای سفرهای قطبی مجهز نبود، در محاصرهٔ تودههای یخ از پیشروی بیشتر بازماند و کوک ناچار شد به سوی شمال تغییر مسیر دهد و کشتی را برای تعمیر و آمادهسازی مجدد به تاهیتی ببرد.
پس از مدتی استراحت، کوک در ۱۷ سپتامبر تاهیتی را به مقصد قطب ترک گفت و یک بومی به نام «اومای» را نیز با خود همراه کرد که عملاً ً معلوم شد اقیانوس آرام را به اندازهٔ «توپایا» (راهنمای سفر قبلی) نمیشناسد. آنها در ۳۰ ژانویه از مدار جنوبگان گذشتند ولی این بار هم تلاششان برای دست یافتن به قارهٔ فرضی بینتیجه ماند؛ لذا کوک با موافقت یارانش ادامهٔ سفر را رها کرد و راه بازگشت را در پیش گرفت.
آنها کریسمس را در جزیره تیرادل فوئگو (جنوب آمریکای جنوبی) گذراندند و با دور زدن دماغه هورن در ۲۸ سپتامبر وارد اقیانوس اطلس شدند، در ۲۱ مارس ۱۷۷۵ میلادی در ساحل دماغه امید نیک لنگر انداختند و سرانجام در ۳۰ ژوئیه ۱۷۷۵ میلادی به بریتانیا رسیدند.
با بازگشت کوک به وطن مردم شناخت بیشتری از ناحیهٔ قطب جنوب پیدا کردند و افسانهٔ قارهٔ سرسبز و پهناور ترا آسترالیس رفته رفته به فراموشی سپرده شد. اگر چه کوک و یارانش به هدف مهم مأموریت خود یعنی یافتن قارهٔ جنوبی دست نیافتند ولی چند جزیرهٔ جدید را کشف و تعدادی دیگر را نقشهبرداری و موقعیتیابی کردند که عبارتاند از: جزیره مرجانی هِروی (مانوئه فعلی) که بخشی است از جزایر کوک، جزیره ائووا، جزیره فرندلی (تونگای فعلی)، جزیره ایستر، جزیره نیوئه، جزایر مارکیز، جزایر هبرید جدید و جزایر کالدونیای جدید.
دستاورد دیگر این سفر آزمایش موفقیتآمیز زمانسنج جان هریسون بود. با استفاده از این ابزار برای اولین بار اندازهگیری دقیق عرض جغرافیایی در دریا امکانپذیر گردید.
سفر سوم
شهرت و اعتبار کوک پس از پایان سفر دوم دو چندان شد و نیروی دریایی به وی بازنشستگی افتخاری اعطا کرد. ولی کوک زندگی دور از دریا را دوست نداشت. چند ماه بعد او مهیای سومین سفر اکتشافی خود، این بار به مقصد گذرگاه شمال غربی بود. گذرگاه شمال غربی معبری است که اقیانوس اطلس و اقیانوس آرام را از طریق مجمعالجزایر قطبی کانادا به یکدیگر متصل میکند و در بیشتر مواقع سال از یخ پوشیده است. کوک میخواست با عبور از این گذرگاه بهوسیلهٔ کشتی یک راه میانبر دریایی بین دو اقیانوس برقرار کند.
به دلیل اهمیت فراوان این مسافرت برنامهریزی آن مخفیانه انجام گرفت؛ بطوریکه مردم خیال میکردند این سفر برای بازگرداندن اومای - راهنمای بومی کوک- به تاهیتی ترتیب داده شده است.
در این سفر آخر کوک بار دیگر فرماندهی کشتی رزولوشن را عهدهدار بود و ناخدا چارلز کلرک هم با کشتی دیسکاوری او را همراهی میکرد. این دو در ۱۲ ژوئیه ۱۷۷۶ میلادی بریتانیا را به سوی جنوب اقیانوس آرام ترک کردند. پس از پیاده کردن اومای در جزیرهاش، راه شمال را در پیش گرفتند و از خط استوا عبور کردند. در ۱۸ ژانویه ۱۷۷۸ میلادی جزایر هاوایی را کشف کردند و به عنوان اولین گروه اروپاییان بر آن پا گذاشتند. کوک این خشکیها را به یاد ارل آو سندویچ، لرد اول دریاداری وقت، «جزایر سندویچ» نامید. پس از چند هفته استراحت در هاوایی، دریانوردان عازم قاره آمریکا شدند و کوک سواحل غربی آمریکای شمالی را از کالیفرنیا تا تنگه برینگ کاوش و نقشهبرداری کرد. هرچه به قطب نزدیکتر میشدند، هوا بیشتر رو به سردی میگذاشت. با گذشتن از تنگه برینگ و مدار شمالگان تودههای یخ شناور از هر سو نمایان شدند. عاقبت در ۷۰ درجه و ۴۴ دقیقه عرض شمالی، کشتیها از حرکت باز ماندند زیرا دریای پیش رویشان کاملاً یخ بسته بود. کوک با توافق همگان به هاوایی مراجعت کرد و ناوگان در خلیج کیالاکهکوا لنگر انداخت.
جزیرهنشینان ابتدا به گرمی از کوک و افرادش استقبال و پذیرایی کردند ولی چند هفته بعد به دلایل نامعلومی بین بریتانیاییها و بومیان اختلاف افتاد تا اینکه در ۱۳ فوریه یکی از قایقهای ناوگان به سرقت رفت. چنین دزدیهایی در تاهیتی و جزایر دیگر امری عادی بود و معمولاً کوک تعدادی از بومیان را نگه میداشت تا اشیاء مسروقه بازگردانده شود. اما این بار وی بسیار خشمگین شده بود و فردای آن روز (۱۴ فوریه ۱۷۷۹ )با ده ملوان به ساحل رفت و خواست تا سلطان را به گروگان بگیرد. بومیان دستور او را نپذیرفتند و جنگی شدید بین دو طرف درگرفت که در طی آن کوک و پنج بریتانیایی کشته و بقیه مجبور به عقبنشینی شدند.
چند روز بعد کشتیها بدون فرمانده بزرگ خود هاوایی را ترک کردند. چارلز کلرک جانشین کوک میخواست و کوشید مأموریت کشف گذرگاه شمال غربی را به پایان برساند ولی ملوانان مایل به ادامهٔ سفر نبودند؛ از این رو دو تن از یاران کوک به نامهای جان گور و جیمز کینگ فرماندهی رزولوشن و ادونچر را به عهده گرفتند و در ۴ اوت ۱۷۸۰ به بریتانیا بازشان گرداندند.
کوک و همسرش الیزابت باتس شش فرزند به نامهای و جیمز، ناتانیل، الیزابت، جوزف، جورج، هیو داشتند .
نابودی فرهنگی و دگرگونی محیط زیست بومیان
سفرهای اکتشافی جیمز کوک و هیئت علمی همراه او از سوئی تاثیر عمیقی بر پیشبرد علم نجوم، جغرافیا، دریانوردی، فلسفه و هنر در اروپای عصر روشنگری داشت. گیاهشناسان همراه او موفق به جمعآوری و تقسیمبندی سیستماتیک گیاهان این منطقه شدند و جانورشناسان با کشف حیوانات مختلف قدم بزرگی در شناخت تاریخ تکامل برداشتند. همچنین این سفرها در پایهگذاری رشته "مردم شناسی" در دانشگاههای معتبر اروپائی تاثیر مستقیم و فراوانی داشت.
سفرهای اکتشافی جیمز کوک از سوئی دیگر نابودی محیط طبیعی و فرهنگ بومیان این منطقه را به دنبال داشت. نفوذ سیاسی و اقتصادی قدرتهای مستعمره اروپا و اعزام نیروهای نظامی و هیئتهای مذهبی از جانب آنان چهره این دنیای بکر را از ریشه دگرگون کرد.
شاید جیمز کوک هنگامی که گفت، « برای ما غیرممکن است که بدانیم از اکتشافات ما در آینده چگونه استفاده خواهد شد»، این گمان را داشت که سفرهای او به این دنیای ناشناخته، میتواند نتایج تخریبکنندهای برای بومیان این منطقه به همراه داشته باشد.
آرتمیز
آرتمیز ملکه اول هالیکارناس (Halicarnasse) واقع در آسیای صغیر یا ترکیه کنونی و جزء متصرفات و ساتراپ نشین ایران بوده است. غالباً اشخاص اشتباهاً آن را آرتمیس تلفظ مینمایند آرتمیس نام ربالنوع شکار یونان قدیم است و ارتباطی با آرتمیز ندارد. تلفظ صحیح آن را در دائرةالمعارفها و مدارک مختلف آرتمیز نوشتهاند. املای آن به فرانسه (Artemise) است که حرف S به علت بودن در بین دو حرف صدادار Z تلفظ میشود و املای آن به انگلیسیArtemisiaکه در دائرةالمعارف آمریکانا برای نشان دادن تلفظ صحیح آن به شکل (Ar- te- mizia) نوشته شده است. در تاریخ هردوت هم در جائیکه صحبت از الهه شکار است املای آن به شکل Artemis و در جائیکه صحبت از ملکه اول هالی کارناس است به صورتArtemiseآمده است. در تاریخ ایران باستان مشیرالدوله هم در قسمت مربوط به لشکرکشی خشایار شاه «آرتمیز» درج گردیده است.
آرتمیز یکی از دهها فرماندهان دریایی ایران است که در جنگهای دریائی ایران علیه یونان، هنگام لشکرکشی تاریخی خشایار شاه شرکت نمودهاند. این ملکه که دختر لیگدامیسLigdamis بود بعد از فوت شوهرش چون پسرش صغیر بود زمام امور دولت خود را بدست گرفت و بواسطه مردانگی و شجاعت عازم یونان گردید ،حال آنکه کسی او را بدین اقدام مجبور نکرده بود.
علاوه بر شجاعت، آرتمیز دارای بصیرت کامل در امور جنگی به خصوص در جنگهای دریائی بود و به عقیده تمیستورکل زمامدار آتنی (در هنگام لشکرکشی خشایارشا)، آرتمیز یکی از دریاسالاران برجسته جهان بوده، که خصم دیرین یونان بشمار میآمد. آنقدر که تمیستورکل از او وحشت داشت، از سایر دریاسالاران ایران نمیترسید و یونانیها برای سر او ده هزار درهم جایزه تعیین کرده بودند.
کشتیهائی که آرتمیز در لشکرکشی خشایار شا در زیر امر خود داشت عبارت از پنج کشتی از بهترین کشتیهای جنگی آنوقت محسوب میشد که با خود همراه آورده بود. در این جنگ که ایرانیان موفق به تصرف آتن شدند، نیروی زمینی ایران را 800 هزار پیاده و 80 هزار سوار تشکیل میداد و نیروی دریایی ایران شامل 1200 کشتی جنگی و 3 هزار کشتی حمل ونقل بود.
ایران پس از اشغال آتن، نیروی دریایی خود را که در آرتمیزوم نیروی دریائی یونان را شکست داده و به طرف سالامین فراری ساخته بود، برای تعقیب یونانیان حرکت داد و بسالامین رسید.
قبل از اینکه جنگ دریایی آغاز گردد، بنا بگفته هرودت، خشایارشا یک شورای جنگی تشکیل داد که رأس فرماندهان را در باره اقدام و یا عدم اقدام بجنگ دریائی خواستار شود. بگفتهی هرودت در این شورا پادشاهان و روسا و مردمان مختلف و فرماندهان کشتیها به حضور شاه رفته و هر یک برابر مقامی که در نزد شاه داشتند نشستند. جای اول را پادشاه صید و جای دوم را پادشاه صور و پس از آن سایر مدعوین بجاهای خود قرار گرفتند. سپس خشایارشا مردونیوس را فرستاد تا عقیده هر یک را بداند. همه گفتند که باید جنگ کرد. در این میان فقط آرتمیز چنین گفت:
(( شاها، جنگ دریائی مکن و کشتیهای خود را نگاهدار چه این مردم در دریا بههمان اندازه که قویتر از تواند که مرد قویتر از زن است (در اینجا هردوت چنین سخنی را از خود به زبان آرتمیز میگذارد، زیرا نیروی دریایی ایران در همه جا برتری خود را نشان داده بود). مگر برای تو لازم است جنگ دریایی کنی؟ تو آتن را در تصرفداری و مقصود از قشونکشی این بود. تو قسمتهای دیگر یونان را همداری و آنهایی که مقاومت کردند، به جزای خود رسیدند. من پیشبینی میکنم که کار دشمن به کجا خواهد رسید. اگر تو بجنگ دریائی عجله نکنی و کشتیهای خود را در این ساحل نگاهداری و با ارتش زمینی به طرف پلوپونس بروی، تمام خواستههای تو انجام خواهد یافت. زیرا یونانیها نخواهند توانست مدتی پافشارند و متفرق شده و به شهرهای خود خواهند رفت. چه در این جزیره (سالامین) آذوقه ندارند و دیگر اینکه چون بشنوند که تو به طرف پلوپونس حرکت کردهای هرگز باین فکر نخواهند افتاد که برای آتن جنگ دریایی کنند. هر گاه تو شتابان جنگ دریائی کنی این خطر هست که کشتیهای تو آسیب یابند و بدبختی دامنگیر ارتش زمینی تو شود. شاها، بالاخره این نکته را در نظر آر که آقای خوب بندگان بد دارد و بالعکس آقایان بد بندگان خوب دارند. تو که بهترین مردی، مستخدمینی داری که بندگان بد تواند. از مصریها وکیلی کیها و قبرسیها و پامفی لیان برای تو فایده نیست. (قسمتهای اخیر را نیز هرودوت از طرف خود به آرتمیز نسبت داده است).))
پس از این گفته عدهای که دوست آرتمیز بودند اندوهگین شدند و چه ترسیدند که خشایارشا نسبت به او غضبناک شود و آنهائیکه دشمن او بودند خوشحال گردیدند چه تصور نمودند که با این گفته او فنا خواهد گردید. ولی برعکس تصور همه، شاه رأی او را پسندید و بیش از همیشه او را ستود، ولی چون غیر از او همه رای بهجنگ داده بودند، تصمیم بجنگ گرفت.در این جنگ به طرفین آسیب زیادی وارد آمد. هرودت درباره این جنگ می گوید :
(( راجع به جنگ یونانیها و پارسیها دیگر نمیتوانم چیزی بگویم چه نمیدانم چگونه جنگ میکردند ولی آرتمیز کاری کرد که بیشتر مورد احترام شاه گردید. وقتی که جنگ به ضرر شاه داشت تمام میشد، چند کشتی آتیکی کشتی آرتمیز را تعقیب کردند. او چون خود را محاصره کشتیهای یونانی دید، فوراً بکشتی کالینتین (Calyntiens) که جزو نیروی دریائی پارس بود، حمله کرد و آن را غرق نمود (در این جا هرودت نتوانسته از عداوت شخصی و دادن نسبت دروغ خودداری کند). یونانیها که پنداشتند او از متحدین یونانی یا از پارسیهای فراریست که یونانیها را کمک میکند، از تعقیب کشتی او دست باز داشتند.
آنتیها به شدت در جستجوی آرتمیز بودند زیرا علاوه بر آنکه فرمانده نیروی دریایی آتن دستور داده بود که هر کسی او را زنده دستگیر کند ده هزار درهم جایزه دریافت خواهد کرد، خشمگین بودند که چگونه زنی علیه آنها آنچنان جنگ میکند (بطوریکه ملاحظه میگردد این گفته اخیر هرودت موضوع غرق کشتی کالین تین را خود بخود نقض میکند زیرا در حقیقت خشم آنها غرق کشتیهای خودشان بوسیله آرتمیز بوده است).
آرتمیز همیشه مورد احترام خشایارشا بود و در شوراهای جنگی غالباً مورد مشورت پادشاه ایران قرار میگرفت.
در مورد زندگی آرتمیز نقل شده است که غیر از شرکت در لشکرکشی یونان، در جنگهای دیگری نیز در تحت حمایت شاه ایران شرکت نموده و فتوحات مختلف دیگری نمود که به شهرت او بیش از بیش اضافه گردیده است،
|